ادوارد « برنشتاين» صاحب فرضيه تعديل ماركسيسم ،و تاکيد بر پياده کردن تدريجي و مرحله به مرحله سوسياليسم:
عارف جهش عارف جهش

 كمونيستها تا زمان فروپاشي شوروي برنشتاين را يك تجديد نظر طلب مي خواندند كه اينك راه او را در پيش گرفته اند.
    برنشتاين ، يك روزنامه نگار آلماني ، نخست از پيروان سرسخت ماركسيسم ( سوسياليسم علمي ) بود و آن را تنها راه نجات بشر از بدبختي ، غم ، جنگ و تباهي مي دانست و با اين افكار چون نتوانست در آلمان به كار روزنامه نگاري ادامه دهد به انگلستان رفت و در آنجا به مدت 21 سال به انتشار روزنامه پرداخت . با توجه به روانشناسي بشر ، برنشتاين بعدا پاره اي از اصول ماركسيسم را غير عملي ديد و به نشر نظرات خود در روزنامه سوسيال دمكرات دست زد .
    يكي از موارد اختلاف نظر برنشتاين با ماركسيسم اين بود كه عقيده داشت طبقه متوسط جامعه نبايد از ميان برداشته شود ؛ همين نتيجه اي كه چين در تجريه اي كه از سال 1982 آغاز كرده به آن رسيده و بسياري از احزاب كمونيست ديگر هم به آن گردن نهاده ، و پذيرفته اند كه ساختن بناي سوسياليسم بايد تدريجي، و شروع آن از سوسيال دمكراسي باشد.
    مورد اختلاف ديگر اين بود كه برنشتاين باور نداشت كه كاپيتاليسم با تضادهاي داخلي اش از درون متلاشي شود . طبق فرضيه برنشتاين ، طبقه زحمتكش يك جامعه بايد نخست روشن شود ، رشد كند و به تدريج به صورت يك وزنه سياسي در آيد و از راههاي دمكراتيك به قدرت ( حكومت ) برسد و يا اين كه سهم چشمگيري از آن را به دست آورد و از اين جايگاه به تضعيف بنيادهاي كاپيتاليستي بپردازد. آنگاه با سوسيال دمكراسي آغاز و سپس ، مرحله به مرحله، سوسياليسم را جايگزين آن سازد و در جريان عبور از مراحل بايد مراقب فرصت طلبان باشد كه خود را داخل نكنند كه ورود آنان ، تكامل را از مسير خود منحرف و با شكست رو به روخواهد ساخت ( دهها سال بعد ، شكست سوسياليسم در شوروي و اروپاي شرقي درستي اخطار برنشتاين را كه همانا برحذر بودن از فرصت طلبان است ثابت كرد). يكي از مثالهاي او از اين قرار است كه شكارچي ماهر ، نخست شكار خود را خسته مي كند و از پاي در آوردن شكار خسته كار بسيار آساني است ، ولي بايد توجه داشت كه در اين شرايط هم هر فرد و گروهي مي خواهد آن را شكار كند . بايد مراقب فرصت طلبان بود.
    وي مي گويد كه تنها ، با ورود طبقه كارگر به پايگاههاي قدرت نمي توان زيربناي كاپيتاليسم را ويران ساخت به گونه اي كه قابل مرمت كردن نباشد ؛ بايد همزمان كارهاي بد و خصلت هاي سوء كاپيتاليسم را براي مردمي كه هنوز روشن نيستند افشاء كرد تا ريشه كني كاپيتاليسم در ذهن آحاد مردم نقش بندد و براي رسيدن به اين هدف به ياري روشنفکران نياز است. بنابر اين ، در بطن مبارزه نياز به يك طبقه رو شنگر است از جمله اهل جرايد ، كتاب نويسان مخصوصا داستان نويسان كه حرفهايشان در مغز عوام الناس فرو مي رود ، اصحاب نمايش (تئاتر و سينما ) .
    وي نقش روشنفكران ( نويسنده ، روزنامه نگار ، هنرمند و مدرس) در ويران ساختن بناي كاپيتاليسم و استثمار و هر گونه بنياد ارتكاب ظلم را با انعكاس زشتي هاي آنها بيش از هر عامل ديگر دانسته و گفته است كه تخريب آن بنيادها با قلم ، بيان و هنر به گونه اي است كه مرمت پذير نخواهند بود، زيرا كه نوشته و بيان در اذهان افراد نقش مي بندد و آنان را به صورت دشمن آشتي ناپذير استثمارگران و ستمگران در مي آورد. بزعم برنشتاين، يك كتاب داستان ؛ يك مقاله مستدل ؛ يا يك نمايش ، يك تصوير و حتي يك قطعه شعر و يك كاريكاتور مي تواند جامعه اي را منقلب و آماده پذيرفتن هر تغيير و انجام هر اقدام كند.
    برنشتاين در توضيح اين نظر يه خود گويد: تا طبقه زحمتکش که نگران تامين معاش روزانه است ، متوجه آينده و احقاق خود نشود و به مجالس و به دنياي قلم و تريبون راه نيابد نمي توان به پيروزي اميدوار بود . با طبقه متوسط كه از نظر شمار برتر از طبقه بالا ست و كارايي زياد دارد نبايد در افتاد كه بدون کمک اين طبقه ، پيروزي زحمتکشان و اشتثمار شوندگان غير ممكن خواهد شد ، زيرا كه طبقه بالا نيروي بازدارنده زحمتکشان را از طبقه متوسط به دست مي آورد و بدون داشتن چنين عاملي نمي تواند به سلطه خود ادامه دهد(بر خر مراد سوار باشد). به عبارت ديگر طبقه بالا كه پاسدار كاپيتاليسم است با اسب طبقه متوسط مي تازد . بنا براين ، تا طبقه متوسط كه از دو طبقه ديگر دانش، مهارت و كارايي بيشتري دارد و کارگزار طبقه اول است مطمئن نشود كه با فرو پاشي كاپيتاليسم منافع خود را از دست نخواهد داد دشوار است که تمام عيار در خدمت زحمتکشان قرار گيرد . پس ، يک طالب سوسياليسم به همان اندازه كه طبقه متوسط را به سوي خود مي طلبد بايد به سوي اين برود ، و نتيجه اين كار همان سوسيال دمكراسي يعني راه ميانه است كه پس از پادار شدن چاره اي جز حركت به سوي سوسياليسم كامل ندارد.
    برنشتاين با انقلاب پرولتاريا مخالف است و مي گويد كه از اين طريق ، پيروزي كوتاه مدت خواهد بود ؛ زيرا كه چنين انقلابي همه چيز را مي خواهد برق آسا زير و زبر كند كه براي پيشرفت چيزي باقي نمي ماند و چون انقلابيون ، بدون داشتن تجربه لازم - خود مي خواهند امور را به دست گيرند باعث پشيماني و عدم رضايت توده ها مي شوند و در اين شرايط براي حفظ نظم ، ديكتاتوري نظامي و يا هر شكل ديگر جاي ديكتاتوري طبقه كار گر را خواهد گرفت و توده مردم حسرت گذشته را خواهندخورد . برنشتاين با اين استدلال نتيجه مي گيرد که به جاي انقلاب بايد تحول كرد.
    برنشتاين حاضر نمي شود كلمه اي درباره مدينه فاضله بشنود . او مي گويد كه اگر به موازات تحول در جهت سوسيال دمكراسي و تکامل ، سطح فهم و آگاهي ها و دانش مردم بالانرود موفقيت به دست نخواهد آمد.
    برنشتاين در يكي از رساله هايش نوشته است : نبايد به يك انقلاب قاطع اميد بست ، بايد از طرق دمكراتيك و مسالمت آميز قدرت را در جامعه به دست گرفت . بايد وجدان و ضمير عوام الناس و طبقه ساكت را روشن ساخت و فعال كرد و به آنان فهماند که نبايد تنها در انديشه امرار معاش روزانه خود باشند ، بايد به سوي برابري کامل و عدالت اجتماعي - اقتصادي پيش بروند ؛ زيرا که آزادي سياسي براي خوشبخت زيستن و دغدغه نداشتن کافي نيست .
    برنشتاين اندرز داده است : مردم نسبت به اخلاقيات ، بااين كه گاهي خودشان آن را نقض مي كنند حساسيت دارند و به كسي اعتماد مي كنند كه ضعف اخلاقي نداشته باشد ؛ بنابر اين مبارزان راه سوسياليسم ، نخست بايد خود را مجهز به سلاح اخلاقيات كنند و نمونه باشند تا مردم حرف و عمل آنان را بپذيرند و حمايتشان كنند.

 

 


March 26th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات